
قرار بود نامش جوانه ی کوچکی بماند در ذهنم،
نگاهش شبیه نسیم ملایمی، که گاهی از دوردست می وزد و صورتم را نوازش میکند
و یادش مثل اشعه های کوچک آفتاب در صبح که از پنجره به اتاق میتابند!
اما انگار فراموش کرده بودم اشعه ی باریک آفتاب از خورشید می آید که گرمایش
می تواند همه جا را بسوزاند
یا نسیم ملایم، گاهی خبر از طوفانی میدهد در نزدیکی، که با آمدنش قلب آدم را میلرزاند
و جوانه ی کوچک روزی ریشه میدواند و درخت محکمی می شود که عطر
شکوفه هایش دنیا را برمی دارد
راستی…
چرا آدم فکر می کند از عشق قوی تر است؟
اصلا هر چقدر هم که قوی باشد چه کسی توانسته تا حالا عشق را احاطه کند یا به او فرمان بدهد تا کجا پیش رود چه کسی توانسته جلویش را بگیرد و به او بگوید از همان راهی که آمده ای برگرد؟
چه کسی قدرت مقابله دارد وقتی عشق صدایش می کند، وقتی یاد یک نفر دارد تمام حافظه اش می شود…
و نام یک نفر، نام خودش؟
#فرشته_رضایی