
عشق هم… عشقهای قدیم!!
مادرم میگوید آن روزها همه چیز خیلی سخت بود
گاهی باید مدتها برای یک تماسش منتظر میماندی و روزها چشمانتظار یک لحظه دیدنش، یک لحظه بوییدنش، اما هر چه بگوید کم است از این انتظار شیرین!
میگوید خیلی از دخترهای همنسلش حتی یارشان را تا لحظه ازدواج هم
نمیدیدند اما درست از همان لحظه که “بله” را میگفتند انگار صد سال است او را میشناسند
میگوید آن وقتها دوران آشنایی، یا نامزدی آنقدرها مرسوم نبود
اما تقریبا تمام دخترهای همنسلش با
سنگها و پنجرهها خاطره دارند و این را با چنان ذوقی تعریف میکند انگار قند توی دلش آب می شود…
مادرم میگوید آن روزها همه چیز دور بود، دیر بود، اما عجیب میچسبید!
اما، این روزها چه…
این روزها که گوشیها آمده، اینترنتها آمده، این روزها که هر کجای دنیا باشی تنها با لمس چند نقطه میتوانی “دوستت دارم” را به گوشش برسانی، هر ساعت از شبانهروز که باشد با یک تماس میتوانی حالش را جویا شوی و از حالت باخبرش کنی اما، نمیدانم چرا برای هم طاقچه بالا
میگذاریم، نمیدانم چرا هر کداممان منتظریم دیگری در عشق پیشقدم شود
نمیدانم چرا فاصلهها نزدیک شده
اما دل ها دور!
میخواهم بگویم عزیز من
فردا روزی شاید دختر من، یا پسر تو هم بخواهد از عشق برایش چیزی بگوییم، بیا کاری کنیم که آن روز حرفی برای گفتن داشته باشیم.
مادرم میگوید همه چیز قدیمیاش با دوامتر است!
به نظرم عشق هم از این قاعده مستثنی نیست بیا قدیمیوار عاشقی کنیم، بیا بادوام باشیم !!
#فرشته_رضایی