
تو کنارم بودی…
و من چه میدانستم از گذر روزها، از گذشت فصل ها
چه میدانستم بهار کی می آید، پاییز کی میرسد، زمستان کی می رود
چه می فهمیدم برگها کی میریزند، و درخت ها کی شکوفه می دهند!
فقط خوش بودم تمام روزها برایم قشنگ بود و این تنها تکرار شدنی بود که خسته ام نمیکرد…
اصلا روزهای با تو بودن، مگر من این همه بزرگ شده بودم؟
دخترکی بودم پر از شیطنت که دلش میخواست از سر و کول زندگی بالا برود
اصلا نمیدانستم غصه چیست؟ گریه چیست و حسرت برایم بی معنی بود.
اما راستش بعضی اتفاق ها، خیلی چیزها یاد آدم می دهند
رفتنت یکی از آنها بود!
این روزها غصه میخورم، گاهی اشک میریزم و حسرت دیگر برایم بی معنی نیست…
فهمیده ام تمام روزها که قرار نیست قشنگ باشد آدم در زندگی اش روزهای مسخره هم زیاد دارد
و فهمیدم این که تا حالا فکر می کردم اینجا یک کشور چهار فصل است کاملا اشتباه بوده
حالا که خوب دقت می کنم می بینم دو فصل بیشتر ندارد
زمستان هایی بسیار سرد…
و پاییزهایی که بی نهایت شب دارد!
#فرشته_رضایی