هر روز در ایستگاهها در متروها و تاکسی ها روی صندلیهایی مینشینیم که نمیدانیم قبل از ما آدمهای خوشبختی را در خود جای دادهاند یا نه… اما من؛ روی هر صندلی که مینشینم از فکر کردن به تو آنقدر خوشبختم و آنقدر لبریزم که میدانم هر که بعد از من روی آن بنشیند ذرهای از احساس من و عطر تو را با خودش یادگاری خواهد برد… پس عشق من! تعجب نکن اگر یک روز فهمیدی تمام آدمها “دوستت دارند”…!
از کدام مسیر می شود به تو رسید؟ در ابتدای کدام جاده که بایستم در انتهایش تو ایستاده ای؟ چند شب و چند روز تا تو فاصله است؟ چند فصل؟ چند برف و چند باران؟ تو کجای جهان هستی و در گوش راه ها چه گفته ای که کوتاه نمی آیند؟ اما… من هم کوتاه نمی آیم! لازم باشد پاهایم را زمین میگذارم و با بال هایم دنبالت میگردم…
هر قاصدکی روزی با نسیمی همراه می شود و در گوشه ای آرام می گیرد… اما خدایا چرا هر وقت حرف عشق به میان می آید راه ها اینهمه دور می شوند؟ برای این قاصدک عاشق که میخواهد در دست های محبوبش آرام گیرد طوفان بفرست…
پیش از تو، هیچ نبودم… به جز سایه ی مبهمی بر سرِ روزها انبوهِ تاریکی و مجموعه ی دلتنگی، که حتی در خواب هم نمیدیدم روزی کسی را بیابم که خورشید را بغل کرده باشد. تو از کجا پیدایت شد؟ از کجا آمدی که از سمت هزاران پنجره در آغوشم کشیدی! در صدایت چه داشتی؟ و چشم هایت را تا حالا پشت کدام ستاره پنهان کرده بودی؟ لبهایت سرخیِ کدام گل و انگشت هایت امواج کدام دریا بود و بوسه هایت را… از بهشت آورده بودی؟ که من با صدای تو خواندم، با انگشت های تو نوشتم، آموختم و متمدن شدم! که با تو خندیدم، با تو گریه کردم، به یاد آوردم، از یاد بردم و خاطره ساختم! که با هر بوسه زنده شدم، نفس کشیدم، زندگی کردم و جان دادم! پیش از تو، من هیچ نبودم… و به هیچ چیز تعلق نداشتم نه در حافظه ی شمسی جا داشتم و نه در تقویم میلادی… اما تو آمدی تا با تو آغاز شوم و در تو پایان بگیرم…
من زخم های زیادی در خودم دارم… اما از میان همه یکی را خیلی دوست دارم! در سینه ام جا خوش کرده و با هر سوزش به یادم می آورد آدم را گاهی دست هایی زخمی میکنند که عاشقانه دوست شان دارد!
میگوید از عشق بگو! میگویم حس جذابی که برای ورود به جایی از کسی اجازه نمی گیرد… آزاد است و سرکش! هر بار بِهِش فکر میکنم یاد دسته ای از اسب های وحشی می افتم که رها و مست و شیهه کشان در راهی بی انتها می تازند و هیچکس جلودارشان نیست، یاد گیاهان خودرویی می افتم که نه دست باغبان بذرشان را کاشته و نه بهشان رسیدگی کرده اما یک روز فهمیده گوشه ای از باغش را احاطه کرده اند… یاد طوفانی می افتم که ویرانگر آمده، درهم کوبیده و پیش رفته یا رودخانه ای که طغیان کرده و سدها را شکسته…
میگوید از عشق بگو! میگویم چیزی که با خودش پشیمانی ندارد، چون آدم هیچوقت نمیتواند یقه ی خودش را بابت احساسی بگیرد که به اختیارش نیست… حسی که به تنفر نمی انجامد، احساسی که شعله اش زیاد و کم نمیشود، از همان اول با بالاترین حرارت می آید و میسوزاند… احساسی که مشتاق به تجربه اش هستی اما از عاقبتش میترسی تلفیق نیاز و پرهیز. دوست داشتنی و دردسر ساز! حسی که امید میبخشد و مأیوس میکند حسی که آرامش میدهد و آشوب به پا میکند ضعیف می کند و قدرت می بخشد!
میگوید از عشق بگو! میگویم تا آخر دنیا بخواه تا برایت از عشق بگویم اما برای دوست داشتنت دلیل نخواه، چون نمیتوانم برایش دلیل بیاورم از دوست نداشتن نگو؛ چون نمیتوانم از خواستنت دست بکشم و از فراموش کردن؛ چون نمیتوانم از حافظه ام بیرونت کنم… و راستش من فکر میکنم عشق … مجموعه ی همین نتوانستن های آدم است!
غرور هم دارد! فکر کن… در دنیایی که هر روز میلیون ها نفر از تنهایی حرف می زنند در دنیایی که از شعرِ شاعرهایش گرفته تا رمان ها و فیلم ها پر از حسرت است، پر از تلخیِ نرسیدن… یک نفر بیاید، از نسل ماندن. آرامِ جان… که بلد باشد دلتنگی هایت را در آغوش بگیرد و دردهایت را تسکین دهد که بلد باشد قرارِ دلِ بی قرارت شود کم نیست! باور کن تو هم اگر یک نفر مثل خودت داشتی سرت را بالا می گرفتی و روی ابرها راه می رفتی!
“دوستت دارم”هایی هست که آدم، در هر فصلی بشنود جوانه میزند، قد میکشد، گل میدهد! ابراز علاقههایی که بوی شکفتن میدهند سرسبزی با خودشان میآورند و تازه ات میکنند… میدانی ؟ “دوستت دارم” گفتنت از آنها بود شکوفههای روی تنم را میبینی!
من و تو میتوانستیم یک قصه باشیم در کتابی قدیمی… مثلا من، خانه ی متروکی در جاده ای دور افتاده با پنجره های بسته چراغ های خاموش و پر از دلتنگی… که هر غروب آواز کلاغ ها کلافه ام می کند و تازیانه ی بادها بر پیکرم فرود می آید… غمگین، تنها، خسته…
و تو همانی باشی که فراموشم نکرده ای که یک روز به سراغم می آیی با خودت نور به اتاق ها می آوری و خنده به پنجره ها می پاشی همانی باشی که گرد و غبار از چهره ام پاک می کنی… همانی که با تمام دیوارها و ستون هایم دوستت دارم.