یلدای جهان

مادرم…
هر شب یلدا انار دانه می‌کند و قصه‌ای عاشقانه برایمان می‌گوید
او نمی‌داند که من خودم یلدای جهانم!
با این همه عاشقانه‌ که در سینه‌ام دارم
و هیچ چیز طولانی‌تر از دلتنگی من نیست
و از قشنگی تو …
و هیچ چیز طولانی‌تر از انتظار من نیست
و از نبودن تو…

#فرشته_رضایی

به دنیا اومدن…

نمیدونم چند نفر در دنیا هستند که از صمیم قلب از به دنیا اومدنشون و از اینکه پا به این زندگی گذاشتند احساس رضایت می کنند یا چند نفر در دنیا بارها و بارها به خودشون گفتند کاش هرگز به دنیا نمیومدم…
اما من هر بار بهش فکر کردم نتونستم قاطعانه جواب بدم…
چون هر وقت خواستم بگم بله از به دنیا اومدنم راضی ام، یادم اومده که تا امروز زندگیم بدون مشکل نبوده و گاهی زخم هایی خوردم که تا ابد جاشون در دل و روحم باقی میمونه…
و هر وقت خواستم بگم راضی نیستم دیدم بی انصافیه چون اتفاقات قشنگ زندگیم به یادم اومده که طعمشون فراموش شدنی نیست و یاد آدمهایی افتادم که با حضورشون به لحظه هام رنگ و نور و عشق آوردن…
راستش اینو فهمیدم زندگی بدهکار هیچکس نیست، با هیچکس قول و قرار نزاشته یا پای هیچ سند و مدرکی رو امضا نکرده که دقیقا همونطوری پیش بره که ما دوست داریم…
اما برای گذشتن از این راه پر پیچ و خم و برای رد شدن از سر بالایی نفسگیر زندگی نیاز به انگیزه هست نیاز به بهانه هست به کسانی نیاز هست که هر جا گیر کردی دستت رو بگیرند و بکشندت بالا…
به آدمهای دوست داشتنی زندگیم، کسانی که در این سالها انگیزه ی من برای ادامه دادن بودند، که فکر می کنم احساس خوشبختی می کنم
و اگر من تونستم تا اینجای زندگیم انگیزه ای باشم که حتی یک نفر احساس خوشبختی کنه از به دنیا اومدنم به شدت خوشحالم…

#فرشته_رضایی

روزی برای بزرگداشت

زن، روزی برای بزرگداشت نمیخواهد
آنچه میخواهد احترام است گرامی بودن همیشگی و این در هیچ تقویمی ثبت نشده است…
زن عزت نفس میخواهد ایمان و اعتماد به خودش، فرصت هایی برای شکفتن، حمایتی بی دریغ
تعهدی بی پایان و دوست داشتنی که بوی امنیت بدهد…
همیشه گفته اند “با یک گل بهار نمی آید”
اما یک زن تنها گلی ست در جهان، که به تنهایی میتواند بهار یک خانه باشد و این گل باغبانی دلسوز میخواهد…
آنچه یک زن را گرامی می کند، یک روز در تقویم نیست!
توجه است
توجه ای بی قید و شرط
توجه ای بسیار…

#فرشته_رضایی

مادر

شاید عجیب باشد اما یک زن خیلی زود مادر بودن را تجربه می کند، از همان سن کودکی، چهار یا پنج سالگی، از همان روزهایی که مادر بابایش می شود سرش را روی پاهایش میگذارد و برایش قصه می گوید و گاهی با لالایی خوابش می کند.
از همان روزهایی که مادر عروسکش می شود، موهایش را شانه می کند و به ناخن هایش لاک می زند…
زن بودن و مادر بودن از هم جدا نیستند و انگار از اول آفرینش این دو را با هم آمیخته اند…
فرقی نمی کند کجای جهان باشی یا چند سالت باشد
زن که باشی مادری…
حتی اگر هرگز فرزندی نداشته باشی
تو مادر پدرت هستی، مادر مادرت، همسرت، دوستانت و مادر هر کسی در جهان، که برایت مهم است و دوستش داری!

#فرشته_رضایی

امن ترین حریم دنیا

روز مادر برایش یک روسری خریده بودم با گلهای ریز صورتی، از آن روز هر وقت سرش میکرد میگفت خیلی دوستش دارد.
خوب میدانستم که از لباس های گل گلی خوشش می آید و مخصوصا گل صورتی. نمیدانم چرا، اما روز پدر هم که آمد دلم خواست باز برای او کادو بگیرم، این بار یک چادر نماز خریدم که رنگش سفید بود و گلهای صورتی داشت، به همراه یک کیک کوچک شبیه قلب، که رویش نوشته بود “روزت مبارک”
با ذوق خودم را به خانه رساندم و همین که دیدمش صورتش را بوسیدم و گفتم “تقدیم شما”…
غافلگیر شده بود با تعجب نگاهم کرد و گفت، دیوانه شدی دختر؟
نگذاشتم حرفش را ادامه دهد خندیدم و گفتم این همه تعجب برای چه؟ یعنی نمی شود آدم به جای بابای
نداشته اش برای مادرش کادو بخرد و مادرش را تحویل بگیرد؟
خنده ی کوتاهی کرد و گفت چرا نشود؟ اصلا آدم، هر روز خدا باید برای مادرش کادو بگیرد و همینطور که به چادر نماز توی دستش نگاه می کرد از کنارم دور شد!
همیشه فکر می کنم، این زن، مردترین زن روزگار است …
یک بار برایم تعریف کرد زمانی که شوهرش را از دست داده یکی از دوستانش به او گفته، از امروز فکر کن با بچه هایت توی یک قایق شکسته وسط دریا، تنها ماندی و باید بچه هایت را سالم به ساحل برسانی!
در این سالها هر لحظه ترس و اضطراب دریای طوفانی و بودن در قایقی شکسته را لمس کرده بودیم و بارها حتی تا مرز غرق شدن هم رفتیم اما او نگذاشت و با هزار سختی و جان کندن ما مسافرهای قایق شکسته را صحیح و سالم به ساحلی امن رساند او بهترین بود…بهترین!
همیشه و همه جا میگفتم با وجود مادرم هرگز جای خالی پدر را حس نکردم اما راستش حقیقت نداشت می خواستم خوشحال باشد اما خیلی وقت ها دلم میخواست دستش را بگیرم و بگویم
“ای به قربان تمام مهربانی هایت”، خودت خوب می دانی که بهترین مادر دنیایی… اما آدم بهترین مادر دنیا را هم که داشته باشد باز بابا لازم دارد آدم صد سالش هم که بشود باز دلش بابا می خواهد…
دلم بابا میخواهد…!

راستش فکر می کنم آرامش داشتن یک پشتوانه از جنس مردانه، از جنس پدرانه، هیچ جایگرینی ندارد
و خانه ای که در آن یک مرد نفس می کشد قطعا امن ترین حریم دنیاست …
وچه خوشبخت است کسی که هم پدر دارد و هم مادر…

#فرشته_رضایی

مامان! اگه بهم گفته بودی…

مامان!
اگه بهم گفته بودی
دنیا پر از خشم و جنگ و نفرته هیچوقت به دنیا نمیومدم
اگه گفته بودی پر از اشک و خونه پر از ظلم و غرور و خودخواهیه پر از حسرت و ناکامیه، پر از دلتنگیه،
پر از نرسیدنه هیچوقت به دنیا نمیومدم…
اگه گفته بودی قراره هزار بار زمین بخورم و سرم از هزار جا با سنگ های سرنوشت بشکنه
اگه بهم گفته بودی قراره دلم زخمی بشه و روحم هزار بار زخمی تر،
اگه از بی عدالتی گفته بودی از تنهایی گفته بودی هیچوقت به دنیا نمیومدم…
من نمی‌دونم بچه های به دنیا نیومده رو کجا نگه میدارن، اصلا جای خوبیه یا نه!
اما اگه از اوضاع درهمِ این دنیا بهم گفته بودی همونجا میموندم و هیچوقت به دنیا نمیومدم…

اما مامان!
اگه به دنیا نمیومدم هیچوقت فرصت در کنار تو بودن و داشتن آدم های خوب زندگیم رو پیدا نمیکردم
هیچوقت طعم عشق و دلبستگی رو نمیچشیدم و با دوست داشتن روحم به پرواز درنمیومد و هیچوقت امیدواری رو تجربه نمیکردم
می‌خوام بگم اینجا که ایستادم
از تمام دنیا و زندگی و اتفاق هاش
« همین دلخوشی ها ما را بس…»
خوشحالم که هستم

#فرشته_رضایی

خدایا چه بگویم؟

خدایا چه بگویم؟
بگویم خسته ام، خرابم، ویرانم؟
این انسانی که آفریده ای بعضی وقتها برای توصیف حالش واژه کم می آورد…
فقط میدانم اگر مثل فرشته هایت بال داشتم، یک لحظه تردید نمیکردم از این دنیا بیرون میزدم به آسمان می آمدم و دیگر هرگز رهایت نمی‌کردم.
اما… برای تو سخت نیست
یک بار آنقدر پایین بیا که گرمیِ آغوشت را حس کنم
که هر چه تا حالا درباره ات شنیدم را به چشمِ جان ببینم
مهربانی ات را، بخشندگی ات را، آرامش ات را، عاشقی ات را…
یک بار آنقدر پایین بیا که از نزدیک ترین فاصله صدایت را بشنوم که میگویی… نترس، من هستم
همه چیز درست می شود!

خدایا… من نمیتوانم
تو که میتوانی دریابم!

#فرشته_رضایی

میگن امروز تولدمه

میگن امروز تولدمه…
اما من هیچوقت دلم نمیخواد خودمو به اعداد و ارقام محدود کنم 
و به نظرم تاریخ تولد یک انسان صرفا روزی نیست که از شکم مادر متولد شده
به نظرم یه آدم توی عمرش بارها و بارها متولد میشه
مثلا هر بار که از ته دلش احساس خوشحالی میکنه هر بار که بعد از یک زمین خوردن اساسی پا میشه و ادامه میده اولین باری که عشق رو لمس می کنه اولین باری که احساس ناب دوست داشتن پاشو به زندگیش میزاره…
هر وقت از یک مسیر اشتباه برمیگرده یا زمانی که با خاطرات تلخش خداحافظی می کنه انگار تازه متولد شده…
لحظه ای که با محبتش باعث شادی دلی میشه یا جلوی شکستن قلبی و ریختن اشکی رو میگیره یا هر وقت کسی رو با تمام وجودش می بخشه
هر روزی که سعی می کنه خوب باشه و هر شبی که با احساس رضایت از خودش می خوابه انگار تولد دوباره ست
و من هر بار در زندگی هر کدوم از این حس ها رو تجربه کردم به خودم گفتم
تولدت مبارک رفیق…

#فرشته_رضایی

 

دل بریدن

خدا از همان اولش هم نمیخواست
ابراهیم(ع)، اسماعیل را برای سر بریدن ببرد…
تماشای دل بریدن، لذت بیشتری داشت!
دل بریدن از وابستگی ها بهانه ها…
رها شدن، از تمام زنجیرهایی که در طول زندگی به دست و پای انسان قفل می شوند
زنجیرهایی که گاهی از جنس عشق و علاقه اند گاهی از جنس ثروت و گاهی قدرت…
دل بریدن از هر چیزی که بین انسان و معبودش فاصله می اندازد.
خدا از همان اولش هم قربانی نمیخواست…
میخواست کنار گذاشتن تزویر و ریا را یادآوری کند، یکی بودن حرف و عمل را…
سربریدن، هرگز داستان زیبایی نبود بلکه از سر و جان گذشتن در راه محبوب قشنگترین اتفاق تاریخ شد…
عید قربان جشن فدا کردن شک و فریب است
جشن روراست بودن انسان اول از همه با خودش!

#فرشته_رضایی

تمامی حقوق برای فرشته رضایی محفوظ است. ©1400