دلتنگی هایم را به جمعه موکول میکنم چون گوش های مادرانه ای دارد که از شنیدن گله هایم خسته نمی شوند و آرامش پدرانه ای، که دست اندوهم را میگیرد و با خودش به جایی دور میبرد… چون به اندازه ی تمام ناگفتنی هایم فرصت دارد! و در کنارش هرگز نگران ناتمام ماندن حرف هایم نیستم… دلتنگی هایم را به جمعه موکول میکنم… چون از میان روزها همزاد من است! غریب، آرام، عاشق… چون به خاطر تمام صبوری هایش دوستش دارم.
آخر هفته ها لعنتی ترین روزهاست برای آنهایی که خاطره ی خوبی از عشق ندارند که دستشان در دست یار نیست و دل بسته اند به آلبوم ها به قاب عکس ها… ای کاش یا اصلا جمعه ای نبود یا هیچ کس در حسرت یک جای خالی نمی سوخت !
سه شنبه غریب ترین روز هفته است نه می تواند خودش را به دلخوشی های اول هفته پیوند دهد نه دلتنگیِ آخر هفته را باور دارد سه شنبه منم معلق مانده بین زمین و آسمان!
فرقی نمی کند اول هفته باشد، وسط هفته یا آخرش مثلا غروب جمعه باشد یا صبح شنبه یا بعد از ظهر سه شنبه… در نهایت برای خوب بودن حالت باید کسی باشد که با خنده اش چرخ زندگیت بچرخد کسی که آنقدر دوستش داشته باشی که حضورش، برایت زیبا کند هر روز هفته را!
آلبومی دارم پر از عکس های تو که فقط پنجشنبه ها بازش می کنم و می نشینم به تماشایت قهوه ای را تلخ می نوشم و با شیرینی نگاهت خودم را به جمعه ای دیگر می رسانم… تو تنها دلخوشی پنجشنبه های منی!
جمعه اندوهش دست خودش نیست او هم دلش می خواهد مثل دیگر روزها چادری از بی خیالی سرش بیندازد و بلند بلند بخندد مقصر ماییم که برای دلتنگی هایمان وقت دیگری پیدا نمی کنیم…
پنجشنبه باید با بعضی از جاهای خالی بیشتر کنار آمد اشک نریخت حسرت نخورد فقط دید و گذشت پنجشنبه همین است روز دوست داشتن هایی که فقط عطرشان مانده و اندکی خاطره نه خودشان…