دلم میخواست عقاب سرکشی باشم که سینه ی آسمان را بشکافم و خودم را به تو برسانم… یا اسب آزادی که شیهه کنان از دشت ها و دره ها بگذرم و خودم را به تو برسانم… دلم میخواست ماهی دریا باشم آرام و رها از آب ها رد شوم و خودم را به تو برسانم… اما عشق من! هرگز فکر نمیکردم کبوتر زخمی ای بشوم که سنگ سرنوشت بالهایش را شکسته کبوتری که چاره ای جز انتظار ندارد…