کسی به باران می خندد وباران به گیلاسهای مستطیل شکل باغچه مان ایستاده ام و آینه ایستاده است فالگیر پیرترین فالش را به زندگی جوانم هدیه داد ومن دستانم را به مادر که پسته می شکند تا صدای خنده ی شان را نشنود باران می خندد وطوفانی ترین نگاهم می شکند آینه را…