بچه که هستیم از شب میترسیم
به خاطر تاریکی، به خاطر تنهایی…
بزرگ که میشویم
باز هم از شب میترسیم
اما نه به خاطر تاریکی، یا تنهایی!
از خاطراتی میترسیم که تا چشمانمان را میبندیم بر سرمان آوار میشوند
به گلویمان میچسبند و راه نفسمان را بند میآورند…
از فکر و خیال آدمهایی که روزهای زیادی دوستشان داشتیم و حالا هر شب یادشان جانمان را میگیرد
از رفتنهای کشنده میترسیم…
از فراموش نکردنهای مرگآور…
#فرشته_رضایی
آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
تصویر امنیتی *
Δ