
پیش از تو، هیچ نبودم…
به جز سایه ی مبهمی بر سرِ روزها
انبوهِ تاریکی و مجموعه ی دلتنگی،
که حتی در خواب هم نمیدیدم روزی کسی را بیابم که خورشید را بغل کرده باشد.
تو از کجا پیدایت شد؟
از کجا آمدی که از سمت هزاران پنجره در آغوشم کشیدی!
در صدایت چه داشتی؟ و چشم هایت را تا حالا پشت کدام ستاره پنهان کرده بودی؟
لبهایت سرخیِ کدام گل و انگشت هایت امواج کدام دریا بود و بوسه هایت را…
از بهشت آورده بودی؟
که من با صدای تو خواندم، با انگشت های تو نوشتم، آموختم و متمدن شدم!
که با تو خندیدم، با تو گریه کردم، به یاد آوردم، از یاد بردم و خاطره ساختم!
که با هر بوسه زنده شدم، نفس کشیدم، زندگی کردم و جان دادم!
پیش از تو، من هیچ نبودم…
و به هیچ چیز تعلق نداشتم
نه در حافظه ی شمسی جا داشتم
و نه در تقویم میلادی…
اما تو آمدی
تا با تو آغاز شوم
و در تو پایان بگیرم…
#فرشته_رضایی
2 دیدگاه روشن پیش از تو…
زنده باد آغاز و پایانی زیبا لحظه هاتون شاعرانه …
ممنونم. پایدارباشید شاعر گرامی