
روز مادر برایش یک روسری خریده بودم با گلهای ریز صورتی، از آن روز هر وقت سرش میکرد میگفت خیلی دوستش دارد.
خوب میدانستم که از لباس های گل گلی خوشش می آید و مخصوصا گل صورتی. نمیدانم چرا، اما روز پدر هم که آمد دلم خواست باز برای او کادو بگیرم، این بار یک چادر نماز خریدم که رنگش سفید بود و گلهای صورتی داشت، به همراه یک کیک کوچک شبیه قلب، که رویش نوشته بود “روزت مبارک”
با ذوق خودم را به خانه رساندم و همین که دیدمش صورتش را بوسیدم و گفتم “تقدیم شما”…
غافلگیر شده بود با تعجب نگاهم کرد و گفت، دیوانه شدی دختر؟
نگذاشتم حرفش را ادامه دهد خندیدم و گفتم این همه تعجب برای چه؟ یعنی نمی شود آدم به جای بابای
نداشته اش برای مادرش کادو بخرد و مادرش را تحویل بگیرد؟
خنده ی کوتاهی کرد و گفت چرا نشود؟ اصلا آدم، هر روز خدا باید برای مادرش کادو بگیرد و همینطور که به چادر نماز توی دستش نگاه می کرد از کنارم دور شد!
همیشه فکر می کنم، این زن، مردترین زن روزگار است …
یک بار برایم تعریف کرد زمانی که شوهرش را از دست داده یکی از دوستانش به او گفته، از امروز فکر کن با بچه هایت توی یک قایق شکسته وسط دریا، تنها ماندی و باید بچه هایت را سالم به ساحل برسانی!
در این سالها هر لحظه ترس و اضطراب دریای طوفانی و بودن در قایقی شکسته را لمس کرده بودیم و بارها حتی تا مرز غرق شدن هم رفتیم اما او نگذاشت و با هزار سختی و جان کندن ما مسافرهای قایق شکسته را صحیح و سالم به ساحلی امن رساند او بهترین بود…بهترین!
همیشه و همه جا میگفتم با وجود مادرم هرگز جای خالی پدر را حس نکردم اما راستش حقیقت نداشت می خواستم خوشحال باشد اما خیلی وقت ها دلم میخواست دستش را بگیرم و بگویم
“ای به قربان تمام مهربانی هایت”، خودت خوب می دانی که بهترین مادر دنیایی… اما آدم بهترین مادر دنیا را هم که داشته باشد باز بابا لازم دارد آدم صد سالش هم که بشود باز دلش بابا می خواهد…
دلم بابا میخواهد…!
راستش فکر می کنم آرامش داشتن یک پشتوانه از جنس مردانه، از جنس پدرانه، هیچ جایگرینی ندارد
و خانه ای که در آن یک مرد نفس می کشد قطعا امن ترین حریم دنیاست …
وچه خوشبخت است کسی که هم پدر دارد و هم مادر…
#فرشته_رضایی