من پیر می شوم زودتر از موعد! قبل از آنکه روزهای جوانی ام تمام شوند قبل از آنکه دستهایم بلرزند سوی چشمانم کم شود و برای راه رفتن به عصا احتیاج داشته باشم. من پیر می شوم، زودتر از موعد… در همین روزها که از خنده ی هیچ کس خنده ام نمی گیرد که هیچ خبری در دنیا شادم نمی کند و هیچ اتفاقی سر ذوقم نمی آورد همین حالا که تغییر روزها برایم کسالت آور است و تغییر فصلها دلتنگ ترم می کند در همین روزها که ساعت ها به نقطه ای خیره می شوم و فکر می کنم فکر می کنم و فکر می کنم! من پیر می شوم زودتر از موعد و قطعا زودتر از موعد هم می میرم… و مقصر این مرگ اجباری فقط تویی… تویی که برایت مهم نیست “داشتنت ” می تواند به این عاشق حیاتی ابدی ببخشد.