دلم می‌خواست پسر باشم

می‌گفت دلم می‌خواست پسر باشم …!
نه برای اینکه از دختر بودن و لاک و رژ صورتی یا کفش بلند و دامن چین‌دار بدم
می آمد…فقط برای اینکه می‌خواستم بعضی محدودیت‌ها را نداشته باشم!
می‌گفت این فکر از پنج شش سالگی توی سرم افتاده بود درست از همان تابستانی که برادرهایم ساعت‌های زیادی توی کوچه با دوستانشان بازی می‌کردند و من در خانه با عروسک‌هایم …و گاهی آنقدر حوصله‌ام سر می‌رفت که دلم می‌خواست گریه کنم … دوست داشتم مثل آنها در آن روزهای بلند چند ساعتی را بیرون از خانه باشم
اما نمی‌شد چون برای دختر زشت بود در کوچه بازی کند!
می‌گفت بزرگتر که شدیم از مدرسه
که برمی‌گشتیم آنها کیفشان را گوشه‌ای
می‌انداختند و دنبال بازی‌شان می‌رفتند و من تمام روزم پای دفتر و کتاب‌هایم می‌گذشت چون برای دختر زشت بود درس نخواند!
دانشگاه که رسید آنها رشته‌های
مورد علاقه‌شان را در شهرهای دیگر گذراندند و من از رشته مورد علاقه‌ام گذشتم تا در شهر خودمان درس بخوانم چون برای دختر زشت بود دور از خانه بماند!
درس که تمام شد آنها سر کار رفتند و من خانه نشین شدم چون حداقل در خانه ما زشت بود دختر سر کار برود!
زمان ازدواج که رسید برادرهایم ابراز عشق کردند و با کسی که دوست داشتند ازدواج کردند ولی من نه …چون برای دختر زشت بود از دوست داشتن بگوید!
او می‌گفت و من در تمام مدت به این فکر می‌کردم تا زمانی که معمولی‌ترین کارها برای خیلی از دخترها زشت باشد و دخترها طوری بار بیایند که بشود به جایشان برایشان تصمیم گرفت باید هم درصد زیادی از دخترها آرزوی پسر بودن داشته باشند!!!

#فرشته_رضایی

دیدگاه خود را بنویسید:

آدرس ایمیل شما نمایش داده نخواهد شد.

تمامی حقوق برای فرشته رضایی محفوظ است. ©1400